بارون



سلام

این چند ماهه ورزش درست حسابی ای نکردم، و خب رژیمی هم نداشتم، چطور میشه برنج و آش و کله گنجشکی و . دوست داشته باشی و بتونی رژیم بگیری؟

خب میشه 

بدین صورت که یک روز میری روی ترازو و میبینی که وزنت به 73 کیلو و خورده ای رسیده، همونجا از ترس یک سکته میزنی و به خودت قول میدی که وزنت رو بیاری پایین، توی این حین یه آشنا که یه رژیم خوب هم داره به کمکت میاد و نتیجه میشه اینکه امروز صبح ترازو عدد 67.700 رو نشونت میده، اونم طی دو هفته و نیم. و تو مصممی که این روند رو به کاهش رو تا جایی که ادامه بدی که بتونی یک شکم شش تکه برای خودت دست و پا کنی.


نه ساله من توی این شرکتم و قطعا مدیر مالی یکی از شرکتها سابقه کارش از من بیشتره، امروز زنگ زدن که قیمت گذاری ای که اول ماه براتون فرستاده بودم رو انجام ندادید، منم گفتم امکان نداره انجام نداده باشم، گفت قیمت نیومده بشینه، گفتم باشه تا نیم ساعت دیگه چک میکنم براتون، داد و هوار و فریاد که نههههه مدیرعامل داره میره خارج از کشور و این و لازم داریم و کوفت و درد و زهرمار

وسط کار دیگه ای بودم و ولش کردم گفتم کار این احمق و انجام بدم، رفتم انجام بدم میبینم قیمت داره سندها

بهش زنگ زدم میگم که اینا که قیمت داره و مطابق همون چیزیه که من انجام دادم، برگشته میگه عهههه پس بذارین من چک کنم !

بهش میگم آقای فلانی قیمت گذاری انجام دادین؟ 

آقا تازه یادش افتاده که قیمت گذاری نکرده و سوتیه خودش بوده. میخواستم بهش بگم بدو بدوووو که مدیرعامل میخواد بره خارج :|

طرف نزدیک به 10-12 ساله داره تو این شرکت کار میکنه هنوز نمیدونه که چه گهی باید بخوره :|


آقای سلطانی فر، آقای پسر سلطانی فر، آقای رئیس جمهور

خدا الهی از هیشکدومتون نگذره به حق پنج تن، استقلالم و نابود کردید، گفته بودم که این پنجره بسته ی لنگ داستان درست میکنه برای استقلال و میبینید که کاملا حق با من بود، اسپانسر مشترک پول و میده به لنگ که با بازیکناش تمدید کنه و بازیکن بگیره برای نیم فصل ولی استقلال بخاطر نداشتن پول ابراهیمی و از دست داد، وضعیت تیام و چپاروف هم معلوم نیست، با وریا یک ساله بستن، پول کمک مربی و مربی بدن ساز هم که شفر گفته خودم میدم واقعا خیلی دارم حرص میخورم از این وضعیت 

دیدن استقلال شفر مهار شدنی نیست ریدن به خودشون و در عمل استقلال و فلج کردن


امیدوارم که با همین مهره هایی که هستن شفر بتونه یه تیمی بسازه که دهن همتون سرویس بشه



سلام


- مث خری که توی گل گیر کرده، تو این مملکت گیر کردیم، البته نه توی مملکت، توی دست اشخاصی در این مملکت گیر کردیم ، تمام تبلیغات ماهواره شده مهاجرت، به مزخرف ترین جاها، مکان هایی که چقدر نسبت به ایران پایین تر هستن و چه پولی میگیرن برای گرفتن اقامت ، چقدر بیچارمون کردن که بخاطر یکم راحت نفس کشیدن حاضریم از همه چی بگذریم و بریم، کمتر کسی و میبینم که امید به ساختن ایران داشته باشه و آینده ای روشن براش تصور کنه، هیشکی و نمیبینم که بگه میمونم و از میهنم دفاع میکنم، همه فقط به فکر اینن که برن و خودشون و نجات بدن، برن و آینده ای بهتر و برای باقی زندگیشون رقم بزنن، که خودمم یکی از نمونه هاش هستم.


- جمعه ی این هفته آخرین جلسه ی این ترم کلاس زبانمه و هفته ی بعدش امتحان، که اینترویو داریم از کل کتاب، میدونم که میتونم از پسش بر بیام.


- با دوستام قرار داشتیم که بریم بیرون، شوهر دوستم تا ماشینمون رو ( بعد از دو ماه ) دید شروع کرد زدن تو سر ماشین و ماشین خودش و بردن بالا ( ایشون یک عدد از این جارو برقی چینی ها سوار میشن .) آخر سر هم سردرد خفش کرده بود، یک چاخان هایی راجع به ماشینش میکنه که آدم باورش نمیشه خب، مثلا میگه با 160 تا سرعت داشتم تو آزاد راه میرفتم یه لندکروزر نمیتونست منو بگیره O:
خلاصه که حسود دورو برمون زیاده ماشالا.




آزادی ای که از دست داده ایم، آزادیِ خود بودن و بیان خود است. اما اگر به زندگی خود نگاه کنیم، می بینیم که بیشتر وقتمان صرف کارهایی می شود که برای خوشایند دیگران انجام می دهیم، برای پذیرفته شدن از سوی دیگران به جای زندگی کردن برای خود. این اتفاقی است که برای آزادی ما افتاده است. و ما در جامعه ی خود و در همه ی جوامع بشری، میبینیم که از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر اهلی شده اند.


#چهارمیثاق

#دون_میگوئل_روئیز


سلام

و بالاخره پنجشنبه رسید و من دل تو دلم نبود از صبحش به حدی که شدم :)) آخه واقعا موقعش بود؟ ولی خب یه جوری سر کردم خلاصه و نزدیک های ظهر کم کم آماده شدیم برای رفتن به استادیوم، از اونجایی که نمیدونستم به پوشش گیر میدن یا نه و آیا برمون میگردونن، مانتو دکمه دار پوشیدم. کلا یه جوری رفتم که روشون نشه بهم گیر بدن . ساعت 2:30 راه افتادیم سمت محل کار سیامک تا برش داریم بریم، خیلی از دوستای توییتریم زودتر رفته بودن و نشسته بودن و من کلی غصه خوردم که دارم دیر میرم و دیر میشه و این داستانا . آخه حق داشتم میدونید چرا؟ چونکه دو تا ماشین بودیم، هر دو تازه میخواستن بنزین بزنن، همینجوری هم که دیر راه افتاده بودیم، بعدشم ما اولین بارمون بود و داشتیم از ذوق میمردیم، معلوم بود که دوست داشتیم زود برسیم و خب استادیوم هم اینجوری نیست که جات و برات نگه دارن تا تو بری بشینی، صندلیا رو پر میکنن دیگه .

القصه، نزدیکای استادیوم نگه داشتیم و پرچم و کلاه خریدیم ( اول میخواستم کیت استقلالم رو بپوشم و پرچم ببرم ولی پشیمون شدم ) و دوستمم از این رژهای رنگ تیم ملی داشت که زدیم به صورت هامون.

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به ورودی پارکنیگ خانم ها و با یک صف بسیییییییییار طولانی مواجه شدیم، خیلی ها بلیت نداشتن بندگان خدا و همینجوری اومده بودن، اولین در بلیت رو چک میکردن یکمم به سر و وضعت گیر میدادن ( ناظر فیفا اونجا بود تا مطمئن بشن خانم ها رو میفرستن داخل ) رفتیم تو و دوباره دیدیم یک صف دیگه وجود داره، صف چی بود؟ اتوبوس!!! چرا اتوبوس گذاشته بودن؟ هنوز هم بر ما پوشیده ست برای اینکه کلا پیاده پنج دقیقه راه بیشتر نیست! و ماه تقریبا نیم ساعت تو صف اتوبوس بودیم تا بریم سمت جایگاه .

اگه بدونید وقتی از اتوبوس پیاده شدم و بلیتم و دادم و از گیت رد شدم چه حالی داشتم.اگه بدونید وقتی از تونل میگذشتم و کم کم زمین چمن آزادی و دیدم چه حالی داشتم اگه بدونید وقتی زمین رو دیدم چقدر جیغ زدم و چقدر برام غیر قابل باور بود رفتیم و نشستیم رو صندلی و اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد خیل عظیم خبرنگارانی بودن که فقط داشتن از بانوان عکس و فیلم تهیه میکردن . بعدشم هم اون ون مسخره صدا و سیما که پشت دروازه بود و نمیذاشت عین آدم ببینیم تو محوطه جریمه چه اتفاقی میوفته . 

اینم بگم که بعد از چند دقیقه دیدیم جایگاه ده رو هم باز کردن و خانم ها دارن میشینن، فکر کنم اونایی که بلیت نداشتن رو راه داده بودن و چقدر براشون خوشحال شدم

موقعی که ما رسیدیم بازیکن ها اومده بودن تو زمین و داشتن گرم میکردن . بعدش رفتن و دوباره از تونل اومدن بیرون و نمیدونید چقدر این صحنه ها از نزدیک قشنگه نمیدونید که زمین چمن ورزشگاه آزادی از نزدیک چقدر قشنگه . بازی شروع شد و خیلی زود ایران اولین گل رو زد و ما چقدر دست زدیم جیغ زدیم بالا و پایین پریدیم و خوشحالی کردیم تا آخرین دقیقه بازی آخر بازی هم مسعود شجاعی همه بازیکن ها رو جمع کرد و اومدن سمت خانم ها و تشویق کردن و چقدر این صحنه قشنگ بود .

جای وریا غفوری بسیار خالی بود، کسی که بخاطر حمایت از دختر آبی ناجوانمردانه از تیم ملی خط خورد!

لحظه هایی هم بود که ناراحت کننده بودن، مثل لحظه ای که یه دختر رو بخاطر نشون دادن یه پلاکارد بیاد دختر آبی میخواستن ببرن که با جیغ و خواهش و تمنا و ولش کن ولش کردن . چندین باااار این اتفاق افتاد

آخه مگه دختر آبی یه لعنتیا؟ دختر آبی یک اتفاق دلخراش اجتماعیه حالا که ما رفتیم میخواستیم یادش رو زنده نگهداریم همین و بس! انقدر زور داره براتون؟ 

خلاصه که از لحظه به لحظه ش لذت بردم و جای اونایی که میخواستن و نتونستن بیان بسیار خالی ♥

 

اونی که روش به زمینه منم

 

 


تا 1400 باید تحمل کنیم

محرومیت الکی بازیکنانمون رو

بازیکن فراری دادن هاشون رو

بازیکن نگرفتن هاشون رو

توبیخ هاشون رو

ضعیف کردنمون رو

محروم نکردن بازیکن های رقیب رو

 

واقعا خودتون خجالت نمیکشید لیگ و به کثافت کشیدید؟ برید زودتر راحت شیم از دستتون


سلام

بالاخره دارم میرم استادیوم و در پوست خود نمیگنجم

صبح جمعه از خواب بیدار شدم و دیدم دارن میگن فقط یه جایگاه رو به خانم ها اختصاص دادن که اونم پر شده بود همش و از شب قبل داشتن بلیط میفروختن! آنچنان ریختم بهم که خدا میدونه چونکه قرار بود 17 مهر بلیط فروشی آغاز بشه و اینا از 11 مهر شروع کرده بودن، تازه اصلا نگفته بودن که توی کدوم سایت میتونی بلیط بخری. تو توییتر سوال پرسیدم و یکی جواب داد و بدو بدو لپتاپ آوردیم و سایت رو باز کردم ( رو موبایل باز نمیشد ) و دیدم بعله دو تا جایگاه باز بوده که پر شده، داشتم از عصبانیت خفه میشدم رسما، هر 1 دقیقه یک بار سایت رو رفرش میکردم بلکه یه جایگاه دیگه هم باز شده باشه و خلاصه بعد از 15 دقیقه سایت ازم خواست دوباره لاگین کنم، وقتی وارد شدم دیدم یه جایگاه باز شده و ازخوشحالی نفهمیدم چجوری بلیط خریدم crying چهارتا گرفتم، برای خودم و مامانم و خواهرم و دوستم، به پسرها هم گفتیم که برای خودشون بگیرن و خلااااااصه پنج شنبه این هفته دارم میرم استادیووووووووووووووم.

 

کیتی ( سگ دوستم ) دیشب رفت خونشون و ما همگی ناراحت بودیم که داره میره، با اینکه کلی دعوا داشتن با پویول ( سگ خودم )  ولی خیلی خوب بود خونه پر از سگ بود و خیلی هیجان انگیز. از دیشب همه دپرس شدیم.

 

یه PDF مربوط به UX پیدا کردم، امیدوارم بتونه کمکم کنه تو یاد گرفتنش


سلام

 

خیلی سخت میشه برام یه مدت که نمینویسم دوباره بیام و شروع کنم به نوشتن. البته اینکه مریض هم هستم مزید بر علت شده و خب همش دلم میخواد بخوابم که امکانش هم کمه.

وقتی آدم میخواد یه کاری رو انجام بده کائنات طوری برنامه ریزی میکنن که واقعا مطابق میل تو پیش بره. مثل همین که میخواستم لوازم تحریر بگیرم، دقیقا وقتی برای دو نفر اول گرفتم، یکی بهم گفت که یکی و میشناسه که یکم برای خرید لوازم تحریر به مشکل خوردن و منم با کمال میل ایندفعه رفتم شهر کتاب و تا اونجایی که تونستم خرید کردم، دفتر و مداد و پاککن و خودکار و مداد رنگی و جا مدادی و چسب و خلاصه هرچیزی که به فکرم میرسید ممکنه در طول ترم به دردش بخوره رو خریدم و وقتی شنیدم از اینکه داردشون خیلی خوشحال شده منم احساس خوشحالی و سبکی کردم.

 

کتاب برایان تریسی رو تموم کردم و خیلی خوب بود، تشویق به برنامه ریزی و انتخاب و اولویت بندی کارها موضوع اصلی این کتاب بود. الانم یه کتاب دیگه رو شروع کردم به اسم انسان خردمند. این کتاب رو من از دیجی کالا نود هزارتومن خریدمش. و کاری بهش نداشتم تا اینکه شروع به خوندنش کردم، صفحه اول کتاب اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد برچسب قیمت بود! اصلا چرا باید برچست خورده باشه؟ جواب این سوال وقتی معلوم شد که برچسب رو کندم و دیدم که قیمت اصلی کتاب شصت و چهار هزار تومنه :) واقعا مرسی دیجی کالای عزیز که اینجوری مردم رو میچاپی! از قیمت که بگذریم موضوع کتاب رو بسیار دوست دارم، البته این چند وقتی که مریضم نخوندمش برای اینکه اصلا نمیفهمم چی به چی میشه.

 

کلاس رایگانی که روی خرید دوربین بهم داده شده بود تشکیل شد و واقعا مفید بود و چه چیییزها که نمیدونستم. اول کلاس یه عکس از یه سوژه گرفتیم که خب هممون گند زدیم :)) بعد گفت که آخر کلاس که یاد گرفتید باید دوباره از همین سوژه عکس بگیرید. عکسم رو که بردم بهش نشون دادم گفت آفرین خیلی خوبه.

بعدشم گفت یک سریاتون خیلی دید عکاسیشون خوبه حتما تمرین کنن و ادامه بدن و من رو هم نام برد که بی نهایت ذوق کردم.

 

متاسفانه پدربزرگ دوست پسرم در کمال ناباوری همگان فوت شدن، روحشون شاد باشه، خیلی راحت رفتن، داشته رومه میخونده، خوندش که تموم میشه میخوابه و برای همیشه میره .

دخترخاله دوست پسرم سگش رو گذاشته خونه ما چون مجبور بودن برن شهرستان ( وقتی مامان بزرگم فوت شده بود من سگام رو برده بودم پیش ایشون گذاشته بودم ) بچه اوایل که آروم و قرار نداشت و همش میخواست بره، یه بار لطف کرد پی پی کرد رو پادری توالت، دیشبم دوبار بالا آورد ولی در کل حالش خوبه فقط با یکی از سگای من بشدت کارد و پنیرن :)) چشم دیدن همدیگه رو ندارن، با این حال عادت کرده تقریبا و دیگه بهونه گیری نمیکنه. اینجوری که امروز مامانم تعریف کرد باهم دارن میسازن خداروشکر.

 

باشگاه سنگنوردیم رو عوض کردم و الان با یه مربی بسیار خفن تمرین میکنم و از تمریناتم به شدت راضی هستم. جوری که زیر انگشت کوچیک هر دو دستم زخمی عمیق ایجاد کردم :)) ولی واقعا خوبه و لذت میبرم از تمریناتم. درکنارش دوباره رژیم رو شروع کردم ولی نه رژیم هیچی نخوردن یا پروتئین خوردن، اتفاقا خیلی هم خوب میخورم ولی روغن رو کلا حذف کردم و اگه لازم بشه جایی از روغن زیتون بکر استفاده میکنم. دوبار تا قبل از پنج میوه میخورم، اصلا از بیرون دیگه غذا نمیگیرم، فقط نون سنگک یا سبوس دارم میخورم در حد دو کف دست، تخم مرغ رو بدون زرده میخورم، شب ها برنج اصلا نمیخورم فقط سالاد یا با مرغ پخته یا با سفیده تخم مرغ و باید بگم خیلی راضیم. بعد از غذا اصلا احساس سنگینی نمیکنم و تازه 2 کیلو هم کم کردم.

 

میخوام UX بخونم ولی خییییلی کلاساش گرونه، دنبال یه سورس خوبم که شروع کنم.


سلام

چرا انقدر لوازم تحریر گرون شده؟ مردم قراره چجوری برای بچه هاشون وسیله بخرن؟ خداروشکر که دوران تحصیلم تموم شده واقعا :)) 

دیروز چهار تا دفتر خریدم، دو تا دفترچه یادداشت، چهار تا از این کاور های جلد کتاب، دو تا اتود، دو تا مغز اتود ( من خودم مداد رو خیلی بیشتر از اتود دوست دارم ولی خب گفتم شاید بچه ی مردم دوست نداشته باشه ) دو تا پاک کن و شش تا خودکار.

اون خانواده ای که قراره این وسائل رو بهش بدیم نمیدونم پسر دارن یا دختر فقط تخمینی گفتن یا راهنمایی هستن یا دبیرستان. گفتم بپرسن که دخترن یا پسر و چه چیزهای دیگه ای لازم دارن که دیگه بر حسب نیازشون وسیله بگیرم.

 

** دیشب رفتیم جلو در اصلی ورزشگاه آزادی و تا ماشین و نگه داشتیم بغض کردم و همینجووووری اشک ریختم، نفهمیدم که برای خودم دارم گریه میکنم یا #دختر_آبی 


سلام

خداروشکر میکنم که دستم به دهنم میرسه، شاید بگید داری شو آف میکنی که باید بگم دقیقا درست فکر میکنید. این یک مورد شو آف کردنش خیلی خوبه میدونید چرا؟ چونکه شاید یکی دیگه هم به فکر بیوفته و دلش بخواد اینکار و انجام بده

امروز یه توییت خوندم که یه آقایی به یاد پسر فامیلشون که از سرطان فوت شده میخواد لوازم تحریر بخره بده به نیازمندا، چونکه اون خدا بیامرز وقتی زنده بود پول بدست میاورد خرج بیماران سرطانی میکرد.

میشناسم چند خانواده که اگه بهشون کمک کنم خوشحالشون میکنم.

امروز حتما میرم لوازم تحریر میخرم برای نیازمندا. حتی میگردم اگه تو خونه خودکار یا دفتری دارم که سالمه و هیچ استفاده ای نشده ازش میذارم کنار براشون. 

خدا خیر این پسر بده و روح فامیلشون شاد باشه که این فکر رو توی سر منم انداخت.

امام حسین بیشتر خوشحال میشه تا اینکه برم براش عزاداری کنم و گریه کنم و آخرش هم با اینکه نیازی ندارم نذری بگیرم !!!

 

** از #دختر_آبی خیلی دلم میخواد حرف بزنم، از اتفاقی که براش افتاد و رسانه ی نا محترم ما جوری دیگه جلوش داد. ولی اینجا جاش نیست که بخوام بگم فقط میدونم که این قضیه آشکار میشه و رو سیاهیش میمونه برای کسایی که ظالمانه و بی خبر دفنش کردن .


یعنی واقعا این جمعه من بازی استقلال عزیزم رو میبینم؟

دیشب به سیامک میگفتم که همه میدونیم که این وزرات ورزش و دیگر دوستان شاخص در حق استقلال اجحاف میکنن، با ناداوری، با همه ی اتفاقاتی که همه میدونیم دیگه که چه خبر بوده و گفتنش تکرار مکرراته

بهش گفتم امیدوارم تیم استراماچونی جوری بازی کنه این فصل که با هزارتا ناداوری و به نفع تیم رقیب گرفتن هم کسی کاری از پیش نبره

امیدوارم دیگه امسال وزرات بذاره که استقلال هم روی خوشی رو ببینه. البته تا اونجا که تونستن تو همین فصل نقل و انتقالات حسابی از خجالتمون در اومدن، این رومه نگارهای رنگی و ناهار خوران حرفه ای چقدرررر حاشیه درست کردن برای استقلال و سرمربیش.

خدایا خودت حواست به میراث ناصرخان و منصورخان باشه.


سلام

همیشه دلم یه دوربین حرفه ای میخواست، تا اینکه دوست پسرم به مناسبت ششمین سالگرد دوستمیون برام خرید  حقیقتا که براش بمیرم رواست.

البته من عکاس نیستم و عکاسی حرفه ای بلد نیستم، ولی حتما میرم کلاس و یاد میگیرم و کلی عکس های قشنگ میگیرم باهاش و اینجا به اشتراک میذارم باهاتون. فعلا یه عکس که از بنفشه م گرفتم رو میذارم

 

پ.ن: این روزها عجیب گیر دادم به بازی های قدیمی مثل Prince of Persia  یا پوکاهانتس، الانم دارم علاالدین رو دانلود میکنم :))

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Jenna سرزمین ترافیک(بیا اینجا) www.biainja.blog.ir بهار نارنج پلـاک چهــــــل و چهـــــــار شیرآلات تهران دوش مکانیکی سیار تعمیرکار سیار خودرو افکار معنویِ یک دانشجوی مادی iranarc02 يادداشت